"بازاریابی دهان به دهان" اثری از "اندی سرنویتز"
بخش اول: بازاریابی دهان به دهان چیست؟
تعریف بازاریابی دهان به دهان این است:
1. به
مردم دلیلی بدهید تا درباره ی شما صحبت کنند
2. کاری کنید که این گفتگو راحت تر به جریان بیفتد.
کلام همیشه همراه ما بوده است. آنچه که جدید است، افزودن بازار به آن است. بازاریابی دهان به دهان یعنی هدایت کلام به سمت بازاریابی. این نوع بازاریابی، جریان مکالمه ی طبیعی بین انسان های واقعی است. سرعت این نوع بازاریابی به مراتب بیشتر از هر نوع بازاریابی دیگر است. ما امروزه می توانیم با افرادی که می خواهند درباره ی ما صحبت کنند، همکاری کنیم و کمک کنیم که نظرات آنها به گوش مخاطبان جدید برسد.
یادتان باشد، کلام با نقل طبیعی، توسط کالاهایی به وجود می آیند که میتوانند مشتریان خود را واله و شیدای خود کنند. گاه خدمات و سرویس دهی عالی باعث به وجود آمدن بهترین تبلیغات شفاهی می شود. مثلا هر کسی با کمال میل به شرکتی که خدمات تلفنی و اینترنتی را به سرعت و با همان تماس اول، ارائه می دهد، پول بیشتری می پردازد و آن را به دیگران معرفی می کند.
ادامه دادن به بازاریابی سنتی، دیگر را چندان مطمئنی نیست. ممکن است این نوع بازاریابی برای شما راحت تر باشد، ولی به تدریج کارآیی خود را برای شرکت های بیشتری از دست می دهد. اکنون زمان آن رسیده است که تمام کوشش خود را معطوف به راضی کردن و بدست آوردن اعتماد مشتریانتان کنید و کاری کنید که آنها هر چه بیشتر درباره ی شما و کالایتان صحبت کنند.
چهار قانون بازاریابی دهان به دهان:
قانون اول: جلب توجه کنید.
اگر می خواهید مردم درباره شما صحبت کنند، باید کاری جالب انجام دهید. برای مثال یک ساندویچ فروشی می تواند ساندویچ هایی با سایز بسیار بزرگ ارائه دهید یا یک مغازه کفاشی، میتواند مبلی سلطنتی در دکوراسیون خود بگذارد تا اگر کسی حتی برای لحظه ای روی آن بنشیند، احساس پادشاهی کند.
قانون دوم: آن را آسان کنید.
باید دو کار انجام دهید: یک پیام بسیار ساده پیدا کنید و در انتشار آن به مردم کمک کنید.
قانون سوم: مردم را راضی کنید.
مردم را خوشحال کنید. کالاهای جالب و خوش کیفیت درست کنید و خدمات و سرویس خوب ارائه دهید. برای مشتریانتان، سنگ تمام بگذارید. مشکلاتشان را حل کنید و به آنها سرویس دهی بیست و چهار ساعته ارائه دهید. در هر صورت کاری کنید آنها به هیجان بیوفتند و درباره ی شما صحبت کنند.
قانون چهارم: اعتماد و احترام کسب کنید.
اگر مورد اعتماد نباشید، کلام مثبتی به دست خواهید آورد. همیشه یک شرکت محترم باقی بمانید و در هر کاری که انجام میدهید اصوب اخلاقی را رعایت کنید. شفاف باشید و در وبسایت یا وبلاگتان این شفافیت را به نمایش بگذارید. کاری کنید مردم با غرور دربارهی تجربهای که با شما داشتهاند صحبت کنند.
در بخشهای بعد دلایلی را بیان خواهیم کرد که مردم دربارهی شما صحبت میکنند.
جشن فارغ التحصیلی
اولین روز ورود به دانشگاه رو خوب یادمه. روز ثبتنام رو نمیگم. منظورم روز شروع کلاسهاست. یادمه استاد ریاضیمون سوالی پرسید. «چی شد اومدید اقتصاد؟» یکی از بچهها جواب داد که کد انتخاب رشتهاش رو اشتباه زده. یکی دیگه گفت که پشتیبانش براش انتخاب کرده و اون نمیخواسته وارد این رشته بشه. حرفهای جالبی بود. بیش از نیمی از دانشجوها، هیچ کدوم به خواست قلبی اونجا نبودن ولی بعد از چهار سال. بعد از چهار سال شاید نه همه ولی خیلیها متوجه شدند که اقتصاد، چیزی مافوق تمام علومه. اقتصاد قلب تپنده یک جامعه است. یک مسیر زندگیه و یک خط فکری عاقلانه است.
راستش نه ترم یک و نه ترم دو درک نکردم که چطور سال بالاییها میفهمیدن که ما از دانشجویهای ترم اولیم. ولی بعد فهمیدم. ما درست مثل دوران دبیرستانمون بودیم. گروهی کنار هم مینشستیم و با صدای بلند صحبت میکردیم. با نمرات کم جا میخوردیم و تلاش میکردیم وقتی سر کلاسیم به همه سوالا جواب بدیم. اما همینکه جلوتر رفتیم. خوب نمیشه گفت. حالا ما بودیم که با یک نگاه سال اولیها رو تشخیص میدادیم و با لبخند بهشون نگاه میکردیم.
چهار سال. چهار سال بی وقفه و سریع از جلوی چشمانمون رد شد. در عین حال که برای گذشتن دقایقش التماس میکردیم، حال که به عقب برمیگردیم، تازه فرصتهای از دست رفت خودمون رو میبینیم. درست مثل زمانی که دعوا تموم شده و تازه یادمون میاد که چی باید میگفتیم.
این اواخر رو هم به خوبی در ذهن دارم. همه به علت اینکه زمان کنکور درست مابین امتحانات بود، اضطراب داشتیم. به شدت درس میخونیدم و تلاش میکردیم برای آخر ترم حسابی دوستان و خانوادمون رو رو سفید کنیم. و درست این وسط لیگ والیبال. خدای من. مگر میشد از بازیها گذشت؟ ولی مصرانه به درس خواندن، اوقات میگذروندیم. الان با خود فکر میکنم. آیا واقعا ارزشش را داشت؟
با خودم فکر میکنم، اگر موفق نشویم چی؟ دیگر دانشجو نخواهیم بود. نه درسی داریم و نه پروژهای. نه امتحانی و نه استرسی. نه کلاسی که تنها به چک کردن ساعت ختم بشه و نه ساعاتی که به تندی به خاطر بحث سر مباحث اقتصادی، سپری بشه. خدای من! وقتی به این فکر میکنم که چطور میتوانم دست از کلاسهای دکتر خاندوزی بکشم، دلم میگیرد. یا کلام دلنشین دکتر مومنی، شوخیهای دکتر سالم، عدالت دکتر شاهحسینی، مهربونیهای دکتر بنیهاشمی، آرامش دکتر مهاجری، دانش دکتر جهانگرد، حمایتهای دکتر شیوا، فداکاری دکتر طایی و تمامی اساتید این دانشگاه.
میدانم در آینده دلم حتی برای راهروهای دانشکده هم تنگ میشود. برای مسئولین آموزش، کادر خدمات و حتی عابر بانک دانشکده که بیشتر مواقع پارچهای سفید، جایش را پر کرده بود. و بیشتر از آن میدانم که چقدر دلم برای دوستانم تنگ خواهد شد. تکتک افرادی که طی این سالها با آنها آشنا شدم. کنارشان در کلاس نشستم و به آرامی کنار گوششان پچپچ کردم و یا اگر مجالی برای صحبت نبود، روی کاغذ نوشتم و تحویلشان دادم.
چه دروان خوشی بود این چهار سال! و آیا به راستی به اتمام رسید؟ همیشه وقتی به عقب نگاه میکردم، از به یادآوری خاطرات شیطنتبارم، به خنده میافتادم. اما هماینک بغضی سد راهم شده است. به راستی تمام شد؟
خداحافظ دانشگاه. سرای چهارسالهی من.
#دانشگاه_علامه_طباطباییسی
درباره این سایت